امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

▒▒ پسر طلا : امیرمحمد مامان ▒▒

مسافرت دومین و آخرین .. آخر هفته ی تابستون

1391/6/25 2:13
نویسنده : مطهره جون
448 بازدید
اشتراک گذاری

سلام با کلی عکس اومدم 

اون هفته گنبد خونه عمم بودم

بعد از 2-3 روز خستگی 

امیرمحمد شیطون بلا 

حوصلمون سر رفته با بابایی رفتیم رو موتورش

 

این هفته گرگان خونه بابابزرگم بودم

خیلی بهمون خوش گذشت حسابی کیف کردیم

بابابزرگ مارو برد به یه روستای زیبا واقع در فاضل آباد  که کنار روستای اجدادی پدربزرگمه (سیاه مرزکوه )

اسم این روستای زیبا و به قول بابابزرگ اروپایی و پر از ویلاهای شیکککککککککککککک


((( چه جا ))) میباشد

البته این عکس 3 بعدی که دایی یعقوب با گوشیش گرفته 

و واقعا چه جایی این روستا :

 وای خیلی بلنده آدم وحشت میکنه 

 

تو راه خونه به اونجا پسر کوشولو خوابش برده بود چون داشت هوا سرد میشد

اونجا خیلی سرد بود خوب بود که این 2 تا پتویی که مامان بزرگش براش خریده و دستشم درد نکنه رو براش برده بودیم 

فک کنم 2.3درجه سانتر گراد بیشتر نبود

اینم تو ماشین که بارون میومد وقتی رسیدیم

یه یالکن خونه قدیمی پیدا کردیم نشستیم جاتون خالی چایی خوردیم

اینم کل عکسایی که از امیرمحمد در حالت های مختلف و افراد مختلف و منظره های متفاوت گرفته شده

 

 

کاملا مشهوده که امیرمحمد یخ کرده ولی دایی یعقوب فداکار سوییشرتشو داد بهش و با یکی از پتوهاش تعویض کرد

 

از سمت راست :دایی یمین .امیرمحمدو دایی یعقوب 

و تو این عککس نفر آخر از سمت چپ بابای امیرمحمد (بابا عیسی )

اینم نمای پتوی امیرمحمد

با بابا عیسی اش

 

با مامانیششش

اینم نمای دور از ماشین و فضا و دیگه داریم میریم

امیرمحمد و یمین در حال تعجب در راه برگشت

کجا بودیم ؟؟

ها ؟؟
چه جا بودیم

هه

اینم سفرررررر ما خوشتون اومد ؟؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

داي
25 شهریور 91 15:39
هججججججججججججججججججججججججججججججججججججججج