امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

▒▒ پسر طلا : امیرمحمد مامان ▒▒

شب های آخر 7 ماهگی

تو شبای آخر که خصوصا ماه رمضان هم هست مامان بزرگ و بابابزرگ  و داییی ها دعوت بودن خونه ما اندر احوالات ما در این شب :: سفره ی افطاری دای جون (یمین ) من و از دست این خواهر ظالمت نجات بده کشته منو بله بله با  کی بودی با من بودی برو تو تابت بچه فضولچه و اینم عکسایی که دایی یعقوب ازت گرفت تا بلکه یکیشو درست کنه چاپ کنیم و قرار شد اینو چاپ کنیم اینم عکسای قبل از ماه رمضان که گرگان بودیم دایی یعقوب با تاخیر از گوشیش بهمون داد و عکسایی که از گوشی دایی یمین گرفتم ...
17 مرداد 1391

رفتن به پلاج عمو حسین همکار بابایی در بندرگز

قربونت برم قبل رفتن همش در حال غر زدن بودی   خداروشکر دستتو کردی تو دهنت یادت رفت غر زدنات بعد بابایی از بیرو اومد این شاسخین و  برای نیروانا دختر عمو حسین خرید نیروانا کوچولو 1 سال و 3 ماهه راستش  من و پسرم حسودیمون شدددددددددددددد بعدش تیپ زدیم رفتیم بندرگز افطاری خونه عمو حسین اونجا با نیروانا بازی کردی 10 شب رفتیم پلاج تو هم تو راه خوابت برد  تو آلاچیقای بیرون نشستیم تورو هم خوابوندم کنارم بعد عمو حسین و خانومش خاله صبا قلیون میوه ای میکشیدن من و بابایی و تو دود هارو نگاه میکردیم اینم نیروانا خانوم بعد تو پاشدی از شرجی ب...
5 مرداد 1391

بعد از کلی خرابکاری امیرمحمد عروس میشودددد

عروس خاونم وکیلمممممممممممممم؟؟ با اجازه مامانم بله عروس تورشو داد بالا وااااااااا پس داماد کو مامانی ؟؟ وااااا پس لفظانه چی شد ؟؟ قر و نازم چی شد ؟؟ واه واه واه ایش ایش ایش ...
5 مرداد 1391