رفتن به پلاج عمو حسین همکار بابایی در بندرگز
قربونت برم قبل رفتن همش در حال غر زدن بودی
خداروشکر دستتو کردی تو دهنت یادت رفت غر زدنات
بعد بابایی از بیرو اومد این شاسخین و برای نیروانا دختر عمو حسین خرید نیروانا کوچولو 1 سال و 3 ماهه
راستش من و پسرم حسودیمون شدددددددددددددد
بعدش تیپ زدیم رفتیم بندرگز افطاری خونه عمو حسین
اونجا با نیروانا بازی کردی
10 شب رفتیم پلاج
تو هم تو راه خوابت برد تو آلاچیقای بیرون نشستیم تورو هم خوابوندم کنارم
بعد عمو حسین و خانومش خاله صبا قلیون میوه ای میکشیدن
من و بابایی و تو دود هارو نگاه میکردیم
اینم نیروانا خانوم
بعد تو پاشدی از شرجی بودن هوا همه عرض خیس بودیم خوبه برات لباس آوردم
همه خنک شدی هم اینکه بعد خواب شنگول شدی
بغل بابایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی