امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

▒▒ پسر طلا : امیرمحمد مامان ▒▒

كارهاي جديد اميرمحمد

اولا اميرمحمد رقص بلد بود منتاها اينجوري شو ديگه خودش از كجا ياد گرفته من نميدونم  1-دست ميزنه  2-با دستاش ني ناي نا ناي ميكنه  3-با انگشتاش رپ انگار ميخونه  4- بريك ميزنه يكم اداي هليكوپتري 4 دست و پا ميشه يه لنگشو ميده رو هوا فيلمش هست منتاها عكسش نيست    بعله پس چي ..!!‌باباش اينقد ذوق ميكنه ...@@ اينم اتاقم  كه سر صبح رفتم سر وقتش ببينم چه خبر هست حالا بفرما منزل دادا:   چايي شيريني در خدمت باشيم ؟؟ البته مامانم داره درست ميكنه ها من هيچكاره ام      ...
16 بهمن 1391

اندر احوالات در بدو 14 ماهگي

حوصله ندارد    سبزك شده است همه چي سبزه  خدايا  باباش اين پيرمرد و لوس ميكنه انگار نوزاده چقدم خوشش مياد ناقلا و اينم امير محمد كه محو تيوي شده اگه گفتين چي نگاه ميكنه ؟؟ اشتباه كردين اين دفعه آهنگ نيست  ماماني براش پكيج صد آفرين تهيه كرده  تا آقا كوچولوي ما از بچه هاي ديگه خيلي جلو باشه  اول حرف زدن  بعدش ياد گرفتن  بعدش خوندن رو ياد بگيره    غرق بازيه و هر چي وسيله داره ميريزه وسط راستي يه عكسم با رب دوشانش  و البته ديگه از عشق خموم رد شده و در خد تيم ملي ...
16 بهمن 1391

اتفاقات جديد

اول اينكه آشغالاي اتاق اميرمحمد جمع شد و قراره اتاقش برپا بشه و كارتون تيوي بابابزرگ (‌مادريم )‌شده خونه من و اينكه ماماني گوشي اكسپريا جي خريده و ازين به به بعد عكسامون با كيفيت ميشه ...
3 بهمن 1391

روز برفي

روزي كه برف خيلي اومد و اينجا نشست تقريبا ساعت 2 بعدظهر بود كه ماماني در حال درس خوندن بود پسملي هم لالا بود يهو پا شد و بهانه گرفت كه بريم بيرون  از پنجره نگاه كنيم واي ديديم يه عالمه برفاي درشت و سنگين داره ميباره  از خوشحالي اميرمحمد بال در آورد دست زد به برفا باباش كه از سر كار اومد رفتيم تو زمين پشت خونه   ...
3 بهمن 1391

امير محمد خوابالو

وقتي از خواب پا ميشه اين شكليه و البته بگم چون كنار بخاري ميخوابونمش لپاش سرخ ميشه اينجا داره ميره لباساشو پيدا كنه خشك شده اينم موقع درس خوندن پيش مامانيه كه همش ميزدم رو كتاباشو خط خطي ميكردم و خراب  ميكردم اوه يه حالي ميداد   ...
3 بهمن 1391

لباس گرماي امسال اميرمحمد و هواي سرد

بالاخره بعد چند وقت برگشتيم و امتحاناي ماماني همين امروز تموم شد خيلي هم خوب داده امتحانشو درضمن امروز پيش مادربزرگم به تنهايي بودم و خوشم نمياد زياد ازش 2 ساعت كاملي كه ماماني سر جلسه امتحان بود يريز گريه كردم در حدي كه وقتي اومد ماماني دم در داشتم جبغ ميزدم تنها كسايي كه پيششون ميمونم بابابزرگم - مامان بابام - علي پسرعموم ولي خوب ديگه امتحانا هم تمووم شد خيال ما هم راحت شد اينم لباس گرماي خوشگل ما كه كار دست مامانيه ...
3 بهمن 1391

آخرين سفر ما به گرگان حباب بازي

اين آخرين سفر ما به گرگانه  اميرمحمد تو ماشين  داشتيم ساندويچ ميخورديم كه بريم بله برون دخترعمه ي ماماني    البته لازم بذكره كه ماماني در حال بابليس كشيدن بود كه امير آقاي ما آينه رو انداخت رو كلش چشمش و روي پيشونيش زخم شده  اينم تو خونه حباب بازي   پيرهن دايي عشق اميرمحمده    ...
5 دی 1391